“>
فرضیه چهارم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل اجتماعی کودکان رابطه معناداری وجود دارد.با توجه نتایج فصل چهارم بین طلاق عاطفی والدین و مسائل اجتماعی کودکان رابطه وجود دارد که این رابطه در سطح ۰۵/۰> معنادار میباشد از این رو فرضیه ما پذیرفته شده است. نتیجه به دست آمده با یافته های شریفی(۱۳۹۱)، کوهن ، و کارتر (۲۰۰۷ )، موریس (۲۰۰۲) همسو میباشد.
در توجیه نتیجه به دست آمده باید گفت که تجربه نشان داده است دلیل عمده ایجاد پذیرش اجتماعی را باید در رابطه فرد با جامعه اش بخصوص در دوران پر اهمیت کودکی و نوجوانی جستجو کرد.محیط گرم و حمایت کننده در خانواده و مشارکت آنان، انتظارات سنجیده ی والدین و سایر بزرگسالان از توانایی ها و امکانات نوجوانان و حرمت گذاشتن و اهمیت دادن به آن ها باعث رشد عزت نفس در آن ها و پذیرش اجتماعی از سوی دیگران می شود. وقتی به کودکان و نوجوانان گوش بسپاریم،آن ها را جدی بگیریم و مراقب شان باشیم تصور از خود آن ها تقویت می شود،زیرا باعشق و حمایت ،هر انسانی احساس ارزشمند بودن میکند.بنابرین،اگر کودکان در محیطی رشد کنند که بزرگسالان مرتب از آن خرده می گیرند،یا آزادی های اساسی آن ها را محدود کنند،یا نوجوانانی که مورد حمایت افراطی قرار می گیرند و فرصتی برای دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگیشان را نداشته باشند،تصور از خود آن ها دچار مشکل می شود.همین طور،اگر حمایت و مشارکت والدین و بزرگسالان از نوجوانان مشروط باشد،به طور طبیعی نمی تواند به آن معیارها برسد و در هر یک از رفتارهای خود،احساس ناتوانی و شکست میکند و قادر نیست که رفتارهای خود را عاری و ناشی از طبیعت سن و سال و امکانات خود بداندو این موضوع به اضطراب وی دامن می زند. از آنـجا که مادران اوقات زیادی را با فرزندان خود میگذرانند، معمولاً مهمترین مرجع قدرت از نظر شخصیتی برای کودکانشان محسوب میشوند. و از آنجا که ویژگیهای شخصیتی مادران به گونه ای است که بیش از پدران احتمال دارد در موقع چالش و بحث کردن از موضع خود عقب نشینی میکنند، نوجوانان به احتمال زیاد با آنان به چالش می پردازند. نابسامانی عاطفی و شخصیتی مادر بیشتر از پریشانی عاطفی پدر موجب اختلال در رفتار فرزندان آنان می شود. چنانچه مادری که دارای مشکلات شخصیتی اضطرابی باشد ، آگاهانه یا نا آگاهانه کودک خود را برای حل مشکلات عاطفی خود به خدمت گیرد و از او وسیله ای برای برآوردن نیازهای روانی خود سازد ، به مصالح و حقوق کودک توجهی نداشته ، به سدی در راه تکامل وی تبدیل می شود.به علاوه برداشت مادر از نقش مادرانه ، عاملی است که در شیوۀ ارتباطات وی با فرزندانش مؤثر است، در این رابطه باید گفت که اضطراب مادر معمولاً از گرمی روابط مادر با فرزندان می کاهد.
فرضیه پنجم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل فکری کودکان رابطه معناداری وجود دارد.با توجه نتایج فصل چهارم طلاق عاطفی والدین و مسائل فکری کودکان رابطه وجود دارد که این رابطه در سطح ۰۵/۰> معنادار میباشد از این رو فرضیه ما پذیرفته شده است.
جهت تبیین نتیجه فوق، می توان گفت احتمالا، تصویر یا تصوری که هر انسان درباره خود دارد در وضع حال و آینده و در اتخاذ مواضع او مسأله ی مهم و سرنوشت سازی میباشد و حرکت آدمی در گرو آن است ، ابراز وجود به عنوان یکی از پیامدهای مطلوب در اغلب موقعیت های روانشناختی و پرورشی دارای ارزش و غالباً به عنوان متغیری واسطه گر شناخته شده که میتواند اکتساب نتایج مطلوب را تسهیل کند.همان طور که قابلیت اعتماد ،اکثراًتعیین کننده رفتار است و هر فردی می کوشد طوری رفتار کند که به ادراک و تفسیر آثار خودش مطابقت داشته باشد واز آنجا که مسئولیت پذیری هر فرد از تأثیر عواملی چون ،رشد فیزیکی و تحول ،میزان رشد بلوغ ،تعامل اجتماعی و تجارب مدرسه است لذا تجارب کسب شده و هر کدام از این عوامل تاثیر بسزایی در رفتار کودک دارد.
از انجا که در سن و سال کودکی، قابلیت اعتماد فرد کامل تر و انتزاعی تر می شود و در برگیرنده دانش وی درباره چگونگی تعامل این ویژگی ها با یکدیگر و عواملی است که بر رفتار او تأثیر میگذارد. در یک فرد سازگار مسئولیت پذیری از اساسی ترین عوامل در رشد مطلوب شخصیت محسوب می شود. از آنجایی که ابراز وجود یک نیرویی است که از درون هر فرد نشأت میگیرد و او را به انجام وظایف خود به شکل شایسته ای سوق میدهد پس لازم است تمام دست اندر کاران تعلیم و تربیت نهایت تلاش خود را جهت شکوفایی و پیشبرد این اهداف نمایند.
فرضیه ششم: میان طلاق عاطفی والدین و مسائل مربوط به توجه کودکان رابطه معناداری وجود دارد.. با توجه نتایج فصل چهارم بین طلاق عاطفی والدین و مسائل مربوط به توجه کودکان رابطه وجود دارد که این رابطه در سطح ۰۵/۰> معنادار میباشد از این رو فرضیه ما پذیرفته شده است.
بدیهی است که زندگی انسان در طی سالهای کودکی شکل میگیرد و کودک فرا میگیرد که چگونه با محیط اطراف خود و با اشخاص دیگر ارتباط احساسی برقرار کند. کودکانی خوشبخت هستند که در خانواده هایی با ثبات به سر میبرند و ارتباط نزدیکی بین والدین و آنان وجود دارد. در خانواده هایی که از ثبات برخوردارند، روابط نزدیک والدین به کودک وجود دارد و والدین با فرصت های بیشماری که برای فرزندان خود فراهم میکنند، زمینۀ لازم را برای زندگی موفقیت آمیز آنان تدارک می بینند. کودکانی که والدینشان آنان را اذیت میکنند، از آن ها انتقاد میکنند و به فرزندانشان آسیب می رسانند، از خوشبختی کمتری برخوردارند. بیشتر این کودکان خصومت زیادی را – حتی خشونت در تعامل بین والدینشان را – تجربه کردهاند.در این حال دانش کودکان درباره این که چطور انسانها با یکدیگر برخورد میکنند، نشان دهندۀ عمده ترین مشاهدات جمعی آنان درباره تعاملها و رویارویی والدینشان با سایرین و اعضای خانواده خود میباشد. در حقیقت شیوه های درست مشارکت والدین بر رشد و افزایش تصور از خود مثبت فرد تاثیر میگذاردبه ویژه در طول دوران اولیه زندگی، والدین یک کودک،اغلب منبع اصلی برای رشد احساس عزت نفس و یادگیری راه های مؤثر اعمال کنترل شخصی میباشند آن ها همچنین نحوه درست رابطه برقرار کردن با دیگران را فراهم میکنند که به دور از هر گونه کمرویی و اعتماد به نفس پایین است.روابط والدین و کودک از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا این رابطه زمیـنه اصلی برای اجتماعی شدن کودکان محسوب می شود. پس الگوی شخصیتی خانواده چارچوب قابل توجهی را برای بررسی تعاملها و روابط فرزندان در خانواده فراهم میکند.
“