نظریه های روان پویشی
مطالعات روان شناختی، افسردگی را واکنش پیچیده در قبال از دست دادن چیزی توصیف می کند. فروید(۱۹۷۵) در اثر خود تحت عنوان سوگواری و مالیخولیا، سوگواری طبیعی و مالیخولیایی افسردگی را پاسخ هایی طبیعی به از دست دادن شخص یا چیزی مورد علاقه توصیف میکند. به هر حال، فرد مبتلا به مالیخولیا برخلاف فرد سوگوار دچار خود کم بینی فوق العاده یعنی عجز در خود در مقیاس کلی است. در این نظریه، افسردگی نخستین اختلالی توصیف شده است که در آن به جای میل جنسی، عواطف به عنوان عواملی مرکزی مطرح میشوند. به نظر فروید، مالیخولیا اندوهی افراطی، مشوش کننده، مهم تر و غالباً مربوط به محیط است که ظاهراًً برای فرد دیگر بی مورد تلقی می شود(اکبری، ۱۳۸۹، ص۲۱۳).
درک سایکودینامیکی افسردگی، که توسط فروید تبیین شد، دیدگاه کلاسیک مربوط به افسردگی را تشکیل میدهد. این نظریه چهار رکن کلیدی را در بر میگیرد:
۱- آشفتگی ارتباط نوزاد- مادر در خلال مرحله ی دهانی(۱۰تا ۱۸ ماه ابتدای زندگی) که زمینه ساز آسیب پذیری بعدی به افسردگی است.
۲- افسردگی را می توان با فقدان ابژه ی خیالی یا حقیقی مرتبط دانست.
۳- درونی سازی ابژه ای از دست رفته، مکانیزم دفاعی است که برای مقابله با رنج و ناراحتی همراه با فقدان ابژه به کار می رود.
۴- از آنجایی که ابژه ی از دست رفته با دیدی آمیخته از عشق و نفرت نگریسته می شود، احساسات خشم متوجه و معطوف به داخل میگردند(سادوک و سادوک،۲۰۰۷؛ ترجمه ی رضاعی، ۱۳۸۵).
به طور خلاصه، نظریه های روانکاوانه، افسردگی را واکنشی به فقدان، تعبیر میکنند. ماهیت این فقدان هرچه باشد مانند طرد از سوی یکی از عزیزان، از دست دادن منزلت اجتماعی، از دست دادن معنویت گروهی از دوستان، شخص افسرده واکنش شدیدی نشان میدهد. چون این موارد، وضعیت فعلی تمامی ترسهای ناشی از فقدانی را که در دوران کودکی وی اتفاق افتاده است مانند فقدان مهر و محبت والدین، دوباره زنده میکند. نظریات روانکاوانه در مورد اختلال افسردگی، مطرح کننده ی این امر است که اعتماد به نفس اندک شخص افسرده و احساس بی ارزشی او، از نیاز او به تأیید والدین در دوران کودکی ریشه میگیرد(هیلگارد، ۲۰۰۱، ترجمه رفیعی و همکاران، ۱۳۸۳، ص۱۶۸).
نظری های یادگیری
نظریه پردازان یادگیری و دیدگاه رفتاری تحت تأثیر مطالعات شرطی سازی کنش گر اسکینر[۳۰] (۱۹۵۳) چنین فرض میکنند که افسردگی و فقدان تقویت به هم وابسته اند. از دیدگاه رفتارگرایان، اگر رفتار دیگران میتواند به عنوان عامل تقویت کننده عمل کند، بازده پایین رفتار و احساس غم یا ناراحتی همراه با افسردگی نیز ناشی از میزان پایین تقویت مثبت است. در این نظریه، نقص در مهارت های اجتماعی یکی از علل عمده ی میزان پایین تقویت به شمار میآید. بدین ترتیب، افسردگی که با تغییر رفتار همراه است، فرد را کمتر دوست داشتنی میکند و همین چرخه ی معیوب، موجب تقلیل رفتار و برخورد اطرافیان شده و افسردگی را در فرد تشدید میکند(اکبری، ۱۳۸۹، ص۲۱۳). بنابرین، نظریه پردازان یادگیری، عدم تقویت را عامل اصلی افسردگی می دانند و معتقدند که عدم فعالیت و احساس غم در شخص افسرده ناشی از میزان اندک تقویت مثبت یا تجربیات ناخوشایند بسیار است. بر اساس این دیدگاه، بسیاری از وقایع تسریع کننده ی افسردگی مثل مرگ عزیزان، از دست دادن شغل، یا اختلال در سلامت، از میزان تقویت همیشگی می کاهند و چنانچه فرد فاقد مهارت های اجتماعی جهت جذب تقویت مثبت باشد، رفتار او در نهایت باعث راندن اشخاص حتی نزدیک ترین دوستان او شده و زمینه ی تشدید بیماری او را فراهم می آورد(هیلگارد، ۲۰۰۱، ترجمه رفیعی و همکاران، ۱۳۸۳، ص۱۶۸).
بندورا[۳۱](۱۹۶۹)، واضع نظریه ی یادگیری اجتماعی، اعتقاد دارد که انتخاب هدف های مشترک و خارج از دسترس از طرف افراد باعث میگردد که این قبیل افراد به ندرت به احساس موفقیت و رضایت از خود نائل شوند. در نتیجه، میزان تقویت های مثبت در مورد این افراد کاهش پیدا کرده و تقویت های منفی به همان اندازه افزایش پیدا میکند و آثار شناختی و عاطفی حاکی از افسردگی را به دنبال می آورد. فوکس و رم[۳۲](۱۹۷۵) نیز اشاره میکنند که افراد افسرده در ارزیابی اعمال خود بیشتر به رویدادهای منفی که به دنبال رفتار بروز میکند، توجه می نمایند. بدون اینکه رابطه ی آن رویدادها را با رفتار خود در نظر بگیرند. انتخاب هدف های بسیار بالا و غیر ممکن نیز باعث میگردد که فرد افسرده به علت نرسیدن به هدف های غیرواقع بینانه برداشتی منفی از خود پیدا کند. در کاربرد پاداش ها و تقویت ها نیز افراد افسرده بیشتر از تقویت های منفی و سرزنش و اعتقاد در مورد خود استفاده میکنند(.
مطابق با مدل نظری لوینسون و همکارانش[۳۳](۱۹۷۰) افراد افسرده دارای نقصها و کمبودهایی در مهارتهای اجتماعی هستند. به نظر این دانشمندان بیماران افسرده در پنج زمینه با افراد غیر افسرده تفاوت دارند که عبارتند از: تعداد واکنشهای رفتاری، تعداد دفعات آغازشگری رفتار (نه واکنش به رفتار دیگری)، میزان ارائه یکسان رفتار خود به سایرین، نهفتگی پاسخدهی به رفتار فرد دیگر و میزان رفتار تقویت کننده مثبت. از این رو بیماران افسرده مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارند که موجب میشود میزان دریافت تقویت مثبت مشروط به پاسخ پائین آمده و از میزان مواجهه با تجربه آزارنده (تنبیه) افزایش یابد. به عبارت دیگر افسردگی پاسخی به فقدان تقویت مثبت مشروط به پاسخ است. لوینسون و همکارانش در آزمایش تجربی ثابت کردند که شدت افسردگی به طور منظم همراه با افزایش تنبیه و کاهش تقویت مثبت مشروط بر پاسخ تغییر مییابد. ویژگی دیگر نظریه لوینسون طرح این مسئله بود که به هنگام وقوع افسردگی رفتار افسرده ساز برای جلب تقویت از دیگران به شکل علاقه خواهی و یار خواهی عمل میکند. در این رابطه، هنگامی که فرد، افسرده و منفعل می شود، منبع اصلی تقویت روحیه برای او همدلی و توجه بستگان و دوستان است. اما از آنجا که همنشینی با کسی که نمی خواهد خوشحال و سرحال باشد، خسته کننده است، رفتار شحص افسرده در نهایت باعث راندن حتی نزدیک ترین دوستان می شود(هیلگارد، ۲۰۰۱، ترجمه ی رفیعی و همکاران، ص۱۶۸).
نظریه های انسان گرایی و وجودگرایی
نظریه پردازان انسان گرا و وجود گرا، فقدان عزت نفس را از موارد مهم در اختلال افسردگی تلقی میکنند. این نظریه پردازان بر وجود تفاوت بین خودآرمانی شخص و درک وی از واقعیت عموم تأکید دارند. احتمالاً وقتی تفاوت بین آرمان و واقعیت به قدری زیاد باشد که فرد نتواند آن را تحمل کند، افسردگی ایجاد می شود(نجاریان و همکاران، ۱۳۷۳؛ به نقل از اکبری، ۱۳۸۹، ص۲۱۵).